×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

شعر . دلنوشته . مقاله . داستان

× شعر . دلنوشته . مقاله . داستان
×

آدرس وبلاگ من

cassame.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/k3r4m4t_2184

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

زندان

وقتی که بتوانیم معنی هر چیز را بفهمیم و یا آن را درک و لمس کنیم ، هر چیز قشنگ می شود، مگر آنکه آن چیز به حقیقت زیبا نباشد و آن هنگام با خود میگوییم که ای کاش به هیچ گاه آن را نمی فهمیدم و یا درک نمیکردم تا همیشه بنا به تصوراتم برایم جاودانه می ماند و زیبا بود . اکنون از دیگر تصوراتم نیز دل سرد شده ام و برایم نیز بی معنی شده اند و دیگر مرا به تلاشی برای رسیدن به آنها وا نمی دارد . این هنگام است که باید گفت از تمامی تصوراتت نا امید شده ای ، و شاید هم از زندگی و آرزو ها  

***

در زندانی از زندان ها دو زندانی از زندانی ها در یک سلول بودند که یکی از آنها چشمانش را به دلیل شکنجه بسته بود . زندانی که زیر هشتی ندارد و پیشرفت در آن نیز معنا ، زندانی که سقوط و سعود برای برخی از زندانیانش افتخار و شجاعت و مردانگی محسوب می شود . زندانی که پنجره هایش رو به حیاط باز می شود و تنها نمایی بسته از حیاط را در پشت گارد های آهنی پنجره ها می توان نظاره کرد - البته نباید گفت که اگر بعضی از پنجره ها را با گارد ها و توری های آهنی می پوشانند لابد آن طرف دیگرش چیزی هست که نباید دید و نباید رفت - زندانی پر از آشوب و ستم . زندانی پر از زندانیانی که به سه گروه خوب بد زشت تشکیل می شوند و راس بالای این مثلث را زشت ها جای گرفته اند . زندانیی که می تواند ببیند با تفکر زشت خود تعریف میکند برای هم سلولی و تمام چیزهایی که می بیند به منطق و خواسته خود می گوید : (( زندانیان همه بی حال و بدون هیچ امیدی در محوطه راه می روند . از چهره هایشان می توان خواند که در ذهنشان حتی اندیشه فرار هم گذر نمی کند . شاید این اندیشه را بلندی دیوار ها از ذهنشان دور کرده است . نگهبانانی که روی دیوار های عریض و بلند در کنار سیم خاردارها قدم می زنند لحظه به لحظه و قدم به قدم به زندانیان هشدار می دهند که به هیچ چیز ورا تر از این دیوار ها نیاندیشید . )) هم سلولی کورش سعی میکند که در تصورات خود همه چیز را زیبا ببیند و لحظه شماری می کند تا چشمانش خوب شود و بتواند بیرون را نظاره کند . در آن روز هنگامی که زندانی چشمانش خوب می شود و پانسمان را بر می دارد همهمه ای در زندان بود . به کنار پنجره می رود و متوجه می شود که یکی از زندانی ها فرار کرده است . بیرون از سلول را می بیند و با خود می اندیشد که گاهی خیلی از افکار و اندیشه و تصورات ما از آنچه که هست و حقیقت دارد زیبا تر هستند و یا آنکه دیوار ها کوتاه تر و راه ها ی فرار ساده تر

(( Big smile کرامت کاخساز Tongue ))
شنبه 18 فروردین 1391 - 6:26:52 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


خلاء


زندان


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

2434 بازدید

3 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

5 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements